کد مطلب:149191 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:232

دو صفحه ی تاریخچه ی کربلا
حادثه ی عاشورا و تاریخچه ی كربلا دو صفحه دارد: یك صفحه ی سفید و نورانی، و یك صفحه ی تاریك، سیاه و ظلمانی كه هر دو صفحه اش یا بی نظیر است و یا كم نظیر.

اما صفحه ی سیاه و تاریكش از آن نظر سیاه و تاریك است كه در آن فقط جنایت بی نظیر و یا كم نظیر می بینیم. یك وقت حساب كردم و ظاهرا در حدود بیست و یك نوع پستی و لئامت در این جنایت دیدم، و خیال هم نمی كنم در دنیا چنین جنایتی پیدا بشود كه تا این اندازه تنوع داشته باشد. البته در تاریخچه ی جنگهای صلیبی، جنایتهای اروپاییها خیلی عجیب است و اینكه جرأت نمی كنم كه بگویم حادثه ی كربلا از نظر زیادی جنایت نظیر ندارد، چون توجه من یكی به جنگهای صلیبی و جنایتهایی است


كه مسیحیها در آن مرتكب شدند و یكی هم به جنایتهایی است كه همین اروپاییها در اندلس اسلامی مرتكب شدند كه آن هم عجیب است. تاریخ اندلس مرحوم آیتی را كه دانشگاه تهران چاپ كرده است بخوانید؛ كتابی است بسیار تحقیقی و آموزنده. در این كتاب نوشته است: اروپاییها به صد هزار زن و مرد و بچه اجازه دادند كه هر جا می خواهند بروند. بعد كه اینها راه افتادند، پشیمان شدند و شاید هم از اول حقه زدند كه اجازه ی حركت دادند. به هر حال تمام این صد هزار نفر را كشتند و سر بریدند.

شرقی هرگز از نظر جنایت به غربی نمی رسد. شما اگر در تمام تاریخ مشرق زمین بگردید، دو جنایت را حتی در دستگاه اموی پیدا نمی كنید: یكی آتش زدن زنده زنده و دیگر قتل عام كردن زنان، ولی در تاریخ مغرب زمین این دو جنایت فراوان دیده می شود. زن كشتن در تاریخ مغرب زمین یك امر شایعی است. هنوز هم باور نكنید كه اینها روح انسانی داشته باشند. آنچه در ویتنام صورت می گیرد ادامه ی روحیه ی جنگهای صلیبی و جنگهای اندلس آنهاست. این كار كه چند صد هزار نفر را زنده زنده در كوره ی آتش بگذارند - ولو این افراد جانی هم باشند - كار مشرق زمینی نیست و از عهده ی مشرق زمینی چنین جنایتی برنمی آید. این كار فقط از عهده مغرب زمینی قرن بیستم برمی آید. این جنایت كه در صحرای سینا دهها هزار سرباز را آب و نان ندهند تا از گرسنگی بمیرند برای اینكه اگر اسیر بگیرند باید به آنها نان بدهند، فقط مال غربی است. شرقی این جور جنایت نمی كند. یهودی فلسطینی صد درجه شریفتر از یهودی غربی است. اگر مردم فلسطین یهودیهای ملی اهل همان فلسطین بودند كه این جنایتها واقع نمی شد. این جنایتها همه مال یهودی غربی است.

به هر حال من جرأت نمی كنم بگویم جنایتی مثل جنایت كربلا در دنیا وجود نداشته است، ولی می توانم بگویم در مشرق زمین وجود نداشته است.

از این نظر حادثه ی كربلا یك جنایت و یك تراژدی است، یك مصیبت است، یك رثاء است، این صفحه را كه نگاه می كنیم، در آن كشتن بیگناه می بینیم، كشتن جوان می بینیم، كشتن شیرخوار می بینیم، اسب بر بدن مرده تاختن می بینیم، آب ندادن به یك انسان می بینیم، زن و بچه را شلاق زدن می بینیم، اسیر را بر شتر بی جهاز سوار كردن می بینیم. از این نظر قهرمان حادثه كیست؟ واضح است، وقتی كه حادثه را از جنبه ی جنایی نگاه كنیم، آن كه می خورد قهرمان نیست،آن بیچاره مظلوم است. قهرمان حادثه در این نگاه یزید بن معاویه است، عبیدالله بن زیاد است، عمرسعد است، شمر بن


ذی الجوشن است، خولی است و یك عده ی دیگر. لذا وقتی كه صفحه ی سیاه این تاریخ را مطالعه می كنیم، فقط جنایت و رثاء بشریت را می بینیم. پس اگر بخواهیم شعر بگوییم چه باید بگوییم؟ باید مرثیه بگوییم و غیر از مرثیه چیز دیگری نیست كه بگوییم. باید بگوییم:



زان تشنگان هنوز به عیوق می رسد

فریاد العطش زبیابان كربلا [1] .



اما آیا تاریخچه ی عاشورا فقط همین یك صفحه است؟ آیا فقط رثاء است؟ فقط مصیبت است و چیز دیگری نیست؟ اشتباه ما همین است. این تاریخچه یك صفحه ی دیگر هم دارد كه قهرمان آن صفحه، دیگر پسر معاویه نیست، پسر زیاد نیست، پسر سعد نیست، شمر نیست. در آنجا قهرمان حسین است. در آن صفحه، دیگر جنایت نیست، تراژدی نیست، بلكه حماسه است، افتخار و نورانیت است. تجلی حقیقت و انسانیت است، تجلی حق پرستی است. آن صفحه را كه نگاه كنیم، می گوییم بشریت حق دارد به خودش ببالد. اما وقتی صفحه ی سیاهش را مطالعه می كنیم می بینیم كه بشریت سرافكنده است و خودش را مصداق آن آیه می بیند كه می فرماید: «قالوا اتجعل فیها من یفسد فیها و یسفك الدماء و نحن نسبح بحمدك و نقدس لك» [2] مسلما جبرئیل امین در مقابل اعلام خدا كه فرمود: «انی جاعل فی الأرض خلیفة» [3] سؤالی نمی كند، بلكه آن دسته از فرشتگان كه فقط صفحه ی سیاه بشریت را می دیدند و صفحه ی دیگر آن را نمی دیدند، از خدا این سؤال را كردند كه آیا می خواهی كسانی را در زمین قرار دهی كه فساد كنند و خونها بریزند؟ و خدا در جواب آنها فرمود: «انی اعلم ما لا تعلمون» [4] من چیزی را می دانم كه شما نمی دانید.

آن صفحه صفحه ای است كه ملك اعتراض می كند، بشر سرافكنده است، و این صفحه صفحه ای است كه بشریت به آن افتخار می كند. چرا باید حادثه ی كربلا را همیشه از نظر صفحه ی سیاهش مطالعه كنیم و چرا باید همیشه جنایتهای كربلا گفته شود؟ چرا همیشه باید حسین بن علی از آن جنبه ای كه مورد جنایت جانیان است مورد مطالعه ی ما قرار بگیرد؟ چرا شعارهایی كه به نام حسین بن علی می دهیم و می نویسیم، از صفحه ی


تاریك عاشورا گرفته شود؟ چرا ما صفحه ی نورانی این داستان را كمتر مطالعه می كنیم، در حالی كه جنبه ی حماسی این داستان صد برابر بر جنبه ی جنایی آن می چربد و نورانیت این حادثه بر تاریكی آن خیلی می چربد. پس باید اعتراف كنیم كه یكی از جانیهای بر حسین بن علی ما هستیم كه از این تاریخچه فقط یك صفحه اش را می خوانیم و صفحه ی دیگرش را نمی خوانیم. جانیهای بر امام حسین آنهایی هستند كه این تاریخچه را از نظر هدف منحرف كرده و می كنند.

حسین را یك روز كشتند و سر او را از بدن جدا كردند، اما حسین كه فقط این تن نیست، حسین كه مثل من و شما نیست؛ حسین یك مكتب است و بعد از مرگش زنده تر می شود. دستگاه بنی امیه خیال كرد كه حسین را كشت و تمام شد، ولی بعد فهمید كه مرده ی حسین از زنده ی حسین مزاحمتر است، تربت حسین كعبه ی صاحبدلان است. زینب هم به یزید همین را گفت، گفت: اشتباه كردی، «كد كیدك واسع سعیك، ناصب جهدك، فو الله لا تمحو ذكرنا و لا تمیت وحینا» [5] . هر نقشه ای كه داری به كار ببر ولی مطمئن باش تو نمی توانی برادر مرا بكشی و بمیرانی؛ برادر من زندگی اش طور دیگر است، او نمرد بلكه زنده تر شد.

در آن وقت مرثیه گوها مثل مرثیه گوهای حالا نبودند. كمیت مرثیه گو بود، دعبل خزائی مرثیه گو بود؛ همان دعبل خزائی كه گفت: پنجاه سال است كه من دار خودم را به دوش كشیده ام. او طوری مرثیه می گفت كه تخت خلفای اموی و عباسی را متزلزل می كرد. او كه محتشم نبود. شعرای ما چرخ و فلك را مسؤول شهادت حسین دانسته اند. كمیت كه این جور نبوده؛ یك قصیده كه می گفت دنیا را متزلزل می كرد، ولی با تاریخچه ی حسین، با نام حسین، با مرثیه ی حسین.

دیدند عجب! قبر حسین هم مصیبتی برای ما شده است، تصمیم گرفتند كه قبرش را از بین ببرند، قبرش را خراب كردند، تمام آثار آن را محو كردند، پستی و بلندیهای زمین را یكسان كردند، به محل قبر آب انداختند به طوری كه احدی در آن سرزمین نفهمد كه قبر حسین در كدام نقطه بوده است. اما مگر شد؟ حتی روی آوردن مردم به آن بیشتر هم شد.


خود متوكل یك سر مغنیه [6] . دارد یك وقتی با او كار داشت و سراغ او را گرفت. گفتند نیست. گفت كجاست؟ گفتند: به مسافرت رفته است. بعد از مدتی كه آمد، متوكل از او سؤال كرد: كجا رفته بودی؟ جواب داد: برای زیارت به مكه رفته بودم. متوكل گفت: الآن كه وقت زیارت مكه نیست؛ نه ماه ذی الحجه است كه وقت حج باشد و نه ماه رجب است كه وقت عمره باشد، و اصرار كرد كه باید بگویی كجا رفته بودی. بالأخره معلوم شد این زن به زیارت حسین بن علی رفته بود، كه متوكل آتش گرفت، فهمید نام حسین را نمی شود فراموشاند.


[1] ديوان محتشم.

[2] بقره / 30.

[3] بقره / 30.

[4] بقره / 30.

[5] بحارالانوار، ج 45 / ص 135.

[6] سر مغنيه يعني يك خانم خواننده ي رقاصه كه ساير رقاصه ها را تهيه مي كند و رئيس آنهاست.